دخمل مامان با ین کاراش منو کشته دیگه. دو شب پیش که تو آشپزخونه بغلم بود یه دونه بادوم زمینی غلاف دار براشت و شروع کرد به شکستن غلافش با دندوناش. بابا روژان هم که خیلی نگران بود غر میزد که ازش بگیر خطر ناکه. خواستم ازش بگیرم نداد دیدم مشکل نداره وقتی شکست تف میکنه بیرون ولش کردم. اومدم جلوی تلوزیون بشینم که یهو جیغ زد. نگاش کردم چشماش پر اشک شده بود با ناراحتی دستش رو نشونم داد. بادومش نبود فکر کردم از دستش افتاده همونطور که به دور و برم نگاه می کردم گفتم: بادومت چی شد مامان؟ نگام کرد و به باباش که تو آشپز خونه ایستاده بود اشاره کرد و با شاکیانه گفت: نوی نوی نوی نوی به بابا گفتم: شما ازش گرفتی؟ لبخندش تبدیل شد به خنده قاه قاه و با سر ...