بستنی
دیروز با روژانی بستنی می خوردیم. یه گاز من یه لیس روژان یه کم که خوردیم دخمل هوس کرد بستی رو بگیره دستش. اول سعی کرد از دستم بگیردش بعد زد زیر گریه کلی هم جیغ کشید بعد هم روش رو کرد اونطرف و دیگه نخورد . چند لحظه بعد برگشت. اون دستم که بسنی رو گرفته بودم روم گرف و آورد طرف دهن من و گفت: ماما. بعد هم دستم رو کشید سمت خودش دو سه بار این کار رو تکرار کرد. بعد دستم رو از انگشت هام گرفت و همین کار رو تکرار کرد. منتظر بودم ببینم میخواد چکار کنه. این بار جوب بستنی رو گرفت و بدون این که بخواد از دستم در بیارتش همون کار رو تکرار کرد. و در آخر سعی کرد دوباره بستنی رو ازم بگیره . اما این بار موفق...
نویسنده :
مامانی
20:34