روژانروژان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

ماجراهای آبجی، داداشی

فرشته های زندگی ام دوستتان دارم از صمیم قلب و با تمام وجود

بستنی

دیروز با روژانی بستنی می خوردیم. یه گاز من یه لیس روژان یه کم که خوردیم دخمل هوس کرد بستی رو بگیره دستش.  اول سعی کرد از دستم بگیردش  بعد زد زیر گریه  کلی هم جیغ کشید بعد هم روش رو کرد اونطرف و دیگه نخورد . چند لحظه بعد برگشت. اون دستم که بسنی رو گرفته بودم روم گرف و آورد طرف دهن من و گفت: ماما. بعد هم دستم رو کشید سمت خودش دو سه بار این کار رو تکرار کرد. بعد دستم رو از انگشت هام گرفت و همین کار رو تکرار کرد. منتظر بودم ببینم میخواد چکار کنه. این بار جوب بستنی رو گرفت و بدون این که بخواد از دستم در بیارتش همون کار رو تکرار کرد. و در آخر سعی کرد دوباره بستنی رو ازم بگیره . اما این بار موفق...
17 دی 1390

کابوس

دخملی الان یه کا بوس بد دید. نمی دونم چی بود فقط یهو از خواب بیدار شد و زد زیر گریه. بیدار هم که نه فقط همون طور که گریه می کرد می گفت: می می جوجو نه نه نه! نمیرم الهی مامان برات. چه خوابی دیدی دخملی آخه اونجوری گریه می کردی؟ من پیشتم مامان گلم گریه نکن عزیزم. آروم باش مامان. بخواب بخواب. خوابید.  ...
17 دی 1390

چش چش

خوشگلم یه دو هفته ای هست که متوجه شده میشه با مداد خط خطی کرد.  اول که نمی تونست مدادش رو بگیره براش یه آدم کشیدم و شعر چشم چشم دو ابرو رو براش خوندم. خیلی خوشش اومده میآد مداد و دفتر میاره بهم میگه چش چش. منم براش می خونم. چشم چشم دو ابرو            دماغ و دهن یه گردو  حالا بزار دوتا گوش               موهاش نشه فراموش چوب چوب یه گردن              اینم یه گردی تن دست دست دو تا پا            انگشت ها جوراب ها   ببین چقدر قشنگه           &n...
6 دی 1390

روز تولد

تولد. تولد.  تولدت مبارک.  مبارک.  مبارک. تولدت مبارک.   امروز تولد عشقمه. تولدت مبارک مامان جان.   انشاءلله  صئسال زنده و پاینده باشی مامانی. ...
6 دی 1390

یلدا

امشب شب یلداست. دومین شب یلدایی هستش که روژان پیش ماست و خانواده مون رو بزرگ تر و کامل تر کرده. دخملی الان مشغول شلوغ کردنه. بقول مامان عزیزم "روح مامانش درش حلول کرده." لگو هاش رو برداشته به همه نشونم میده و میگه جوجو. همه هم باید با دقت نگاه کنن و اگر نه به خانم بر می خوره و می زنه زیر گریه. امسال یلدا خیلی خوش گذشت هندوانه رو تزیین کردیم سیخ میوه درست کردیم و انار و آجیل و تخمه شیرینی خیلی چیز های دیگه. مراسم خونه بابا جونی برگزار شد. مامان عزیزم بود و بابا جونی مامان بود و بابا  زن دایی بود و  دایی و گل سرسبد مجلس روژانِ مامان. دوستت دارم دخمل مامان یه دنیا.  ...
30 آذر 1390

قر نه خر

دیروز زن دایی با دخمل بازی می کرد. آخری های بازی زن دایی شده بود این شکلی  آخر عصبانی کرد رو به روژان گفت: قر روژان نگاهش کرد و گفت: قر؟  بله قر. قر؟ قر. قر؟  بله من قهرم. من که از وسط ماجرا متوجه موضوع شدم متوجه گفتم نگو دختر نگو . بابا این دخملی به خر میگه قر فکر می کنه میگی خــــــــــــــــــــــــــــــر  . ...
25 آذر 1390

پسته یا قورت

مسافرت مشهد خیلی خوب بود. خوش گذشت. خاطرات خوبی رو داشتیم تو اون سه روز مسافرت و لی بامزه ترینشون ماجرای قورت و پسته بود. عمه حمده تصمیم گرفته بود به دخملی یاد بده اول یک لغمه که تو دهنش هست رو قورت بده و بعد لقمه بعدی رو بزاره تو دهنش. برای این آموزش از پسته استفاده کرد. عمه پسته هارو می شکست و میذاشت تو تو دهن دخمل و بعد پسته بعدی رو می گرفت دستش می گفت قورت بده تا دوباره پسته بدم. عمه: قورت دادی؟ دخمل: قور؟ عمه: بله قورت. قورت بده. آفرین. این مکالمه ای بود که یک ساعتی عمه و روژان رو مشغول کرده بود. بعد از اون دخملی هروقت پسته می بینه میگه: قور؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
20 آذر 1390

فرهنگ لغات روژان

دخملی کلی کلمه جدید یاد گرفته. کنتو = کنترل(تلوزیون)  قورباغ = قورباغه الا = الله(نماز) نی نی لالا قر = خر عمود = حمود(اسم عروسک محبوبش)  عمو ابا = عمو عباس  عمه = هر خانمی غیر از مامان کابا = کباب(نقطه تفاهم دایی و روژان)  کوا = کلاه کب = کفش اَب = اسب و یه عالمه کلمه دیگه که هنوز مفهومشون رو نفهمیدم.  ...
20 آذر 1390

عزاداری

امروز تلوزیون روشن بود. برنامه پنگول رو می دیدیم. وقتی تموم شد یه برنامه عزاداری امام حسین پخش کرد. دخملی نگاه می کرد که چطوری عزادارها سینه میزدند. به من نگاه کرد و گفت اوووووووووووو. گفتم مامان سینه میزنن. شما هم سینه بزن و بعد شروع کردم به سینه زدن. چند لحظه با دقت نگاهم کرد   و بعد شروع کرد به سینه زدن اونم دودستی. . فدات بشم الهی مامان که اینقدر باهوش و با نمکی.  امام حسین نگهدارت باشه عزیزم. ...
5 آذر 1390