روژانروژان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

ماجراهای آبجی، داداشی

فرشته های زندگی ام دوستتان دارم از صمیم قلب و با تمام وجود

امان از دست این پدر و دختر

1390/7/19 16:06
نویسنده : مامانی
171 بازدید
اشتراک گذاری

دخمل مامان با ین کاراش منو کشته دیگه. دو شب پیش که تو آشپزخونه بغلم بود یه دونه بادوم زمینی غلاف دار براشت و شروع کرد به شکستن غلافش با دندوناش.

بابا روژان هم که خیلی نگران بود غر میزد که ازش بگیر خطر ناکه. خواستم ازش بگیرم نداد دیدم مشکل نداره وقتی شکست تف میکنه بیرون ولش کردم. اومدم جلوی تلوزیون بشینم که یهو جیغ زد. نگاش کردم چشماش پر اشک شده بود با ناراحتی دستش رو نشونم داد. بادومش نبود فکر کردم از دستش افتاده همونطور که به دور و برم نگاه می کردم گفتم: بادومت چی شد مامان؟

نگام کرد و به باباش که تو آشپز خونه ایستاده بود اشاره کرد و با شاکیانه گفت: نوی نوی نوی نوی

به بابا گفتم: شما ازش گرفتی؟

لبخندش تبدیل شد به خنده قاه قاه و با سر جواب مثبت داد.

روژان خندید و دستش رو به سمت باباش گرفت که یعنی بادوم می خوام. بابا که متوجه شده بود مخالفت کرد. دخملی ناراحت غر زد. دخالت نکردم. با خودم گفتم بذار ببینم چطور از پس هم بر میآن. روژان جیغ زد غر زد گریه کرد. اما بابا هنوز مخالف بود. بعد با حالتی مظلومانه به بابا نگاه کرد بی صدا گریه می کرد اشک رو صورتش سر می خورد پایین و چشماش قرمز شده بود(دخملی قبل از اینکه تسمیم بگیره گریه کنه چشماش قرمزه)

به بابا نگاه کردم. دلش تاب نیاورد و در حالیکه برای دخملی توضیح میداد این کار اشتباهه دو تا بادوم زمینی داد دستش.

وای خدا که من از دست این پدر و دختر چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)