روژانروژان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

ماجراهای آبجی، داداشی

فرشته های زندگی ام دوستتان دارم از صمیم قلب و با تمام وجود

خیال قشنگ بستی 😁😁😁

این ماجرا مال چند ماه پیشه یعنی میشه گفت پارسال. آبان یا آذر ماه بود. تو اتاق نشسته بودم و حساب کتاب می کردم که صدای گریه یکیشون بلند شد. دویدم اتاقی که بچه ها بازی می کردند. آجی جان سردرگم نگاهم کرد و گفت: من الان باید چکار کنم؟ به داداش رهام نگاه کردم، بی تفاوت نگاهم کرد و رفت سراغ ماشینش.🙄 صدای گریه هنوز هم می آمد. با چشم تمام اتاق را گشتم. محمدرضا نبود اما صدایش می آمد. رفتم سمت ایوان. کنج ایوان کز کرده بود از از ته دل گریه می کرد و تمام صورتش از اشک خیس شده بود. گفتم: چی شده؟ عصبانی فریاد زد و گفت: بستنیمو خورد، وبعد دوباره گریه کرد. متعجب به روژان نگاه کردم چون اصلا بستنی در کار نبود. 🤔🤔🤔 روژان گفت: من ن...
21 فروردين 1399

چند تا از اولین های آجی و داداشی تو پاییز امسال

پاییز گذشته پر از تغییر و اول ن بود برای عشق های من. یه عالمه کار جدید ازشون سر زده. یکی که مثل همیشه شرین زبونی های داداشی. یاد گرفته تاکسی ها یا زرد هستن یا سبز. تو خیابون داریم با آرامش میریم که یهو داد میزنه تاکسی، تاکسی، مامان تاکسی زبس(همون سبز) این اولین اتفاق پاییز مون. 7 مهر نی نی دایی سعید دنیا اومد. البته با این که اسمش رو گذاشتن فاطمه یسنا و محمدرضا شدیداً اصرار داره بهش بگیم یسنا خانم، داداشی بهش میگه آجی یسنا. اینم کشف تازه داداش. میز عسلی رو برداشته و صندلیش رو گذاشته پشتش میگه این میز تحریر منه. می خوام روش مشق بنویسم. ️ ️ اینم انگشتری که آجی خانم برای من دوخته. صفر تا صد...
5 دی 1398

کوبیسم، نقاشی راحت رنگی رنگی 😉

تکلیف امروز آجی خانم یک نقاشی هست به سبک کوبیسم. کلی فکر کرد و کلی ابراز ناراحتی کرد از این که نقاشی های پیکاسو رو با این شکل اصلاً نمی فهمه. می گفت نمی دونم چی باید بکشم. چون اصلا نمی فهمم کوبیسم چه شکلیه بعد از کلی فکر کردن و توضیح دادن درباره صحبت‌های معلمشون و تو اینترنت چرخیدن یه ایده خوب به فکرش رسید. استفاده از وسایل آشپز خانه. برای رنگ کردن یکم کمکش کردم و به نظرم کار خوبی از آب در اومد. حالا دیگه از این سبک خوشش اومده حسابی. اسم جدید برای سبک کوبیسم انتخاب کرده. بهش میگه نقاشی راحت رنگی رنگی اینم از پایان کار نقاشی کوبیسم دخترم. ️ البته باید اول به استاد نقاشی آجی نشون بدیم تا ببینیم برداشتمون از کوبیس...
16 آبان 1398

سوژه داغ، شعر و شاعری

سوژه جدید داریم چند وقته. آبجی خانم علاقه شدید (یعنی شدید ها) پیدا کرده به اشعار فارسی و حفظ کردن اونها. البته قول های بابای گرامی بابت پرداخت هزینه نقدی بجای هر بیت شعر جای خود داره. خلاصه این که آجی جانی دیشب یهو تصمیم گرفت یکی از مناظره های پروین اعتصامی رو حفظ کنه. وروجک همه اش رو هم یک ساعته از بر شد. چجوری آخه؟؟؟؟؟؟ شروع کرد به خوندن. آقای داداش هم که جریان رو فهمید شروع کرد به خوندن شعر هایی که تو مهد یاد گرفته. قیافه ی من این وسط دقیقاً این شکلی بود 🤪 . از دست این دوتا وروجک به خدا. این شعری بود که آجی خانم حفظ کرد و از دیشب تاحالا یه سی باری برام خونده. غنچه‌ای گفت به پژمرده گلی که ز ایام، دلت زود آزرد...
14 آبان 1398

روز سخت

امروز روز سختی بود. با داداش تو مهد بودیم. مشغول صحبت با یکی از مادرها بودم که داداش رفت یه صندلی بیاره تا بشینه که با گریه برگشت. بغلش کردم تا آرومش کنم و سرش رو نوازش کردم اما با دیدن خون روی دستم شکه شدم. سرش یهو پر خون شد. داداش رو گذاشتم تو بغل خاله سمیه و رفتم سراغ جعبه کمک های اولیه. زن دایی هم رفت و زرد چوبه آورد. زردچوبه رو ریختم رو پنبه و گذاشتم روی زخمش و با خاله سمیه رفتیم درمانگاه. سرش سه تا بخیه خورد. حالا چرا؟ چون داداش صندلی رو گذاشته بود کنار میز مربی و به پشت تابش داده بود و برای همین از پشت افتاده بود و سرش خورده بود به میز و زخم شده بود. خلاصه لحظات ترسناکی بود. اما بعد که به مهد برگشتیم انگار نه انگا...
1 آبان 1398

ریاضی که دوست نداشتم، از کارش خبر نداشتم 😉

تکلیف عید امسال دخترم بازم نوشتن داستان بود. یه داستان قشنگ نوشت با موضوع ریاضی که دوست نداشتم، از کارش خبر نداشتم. و این شد حاصل کار دختر قشنگ من همیشه موفق باشی نویسنده ی کوچولوی من ...
31 فروردين 1398

چرا ماهی ها پرواز نمی کنند؟؟؟

امروز پسرم دوتا کشف جدید کرده. اول این که ماهی ها چون لخت هستن توی آب زندگی می کنند و توی آب شنا می کنند. 🦈 و کشف دوم این که پرنده ها چون پر دارن تو آسمون پرواز می کنن. 🦉🦅🦆 دختر گلم هم هر روز با یه کاردستی خلاق، ساخته شده از وسایل دور ریز در مدرسه، به خونه بر می گرده. هرروز کلی بازی میکنن و طبیعتا کلی دعوا البته جلوی بقیه خوب پشت هم رو دارن اما با هم که تنها باشن هر بیست دقیقه شاهد یک جنگ تموم عیار با جیغ و داد و قهر هستم و بعد از کمتر از دو دقیقه یه آشتی شیرین راستی یه چیز بامزه. داداش به آینه میگه آنیه اینم نمونه کاردستی آبجی خانم ...
31 فروردين 1398

گردش در روز طبیعت

سیزده بدر امسال باغ عجیب زیبا بود. پر از گل و سبزه. از هر جایی که یه ذره خاک بود یه گیاه سبز سرک کشیده بود. مطمئنم بخاطر بارندگی زیاد این چند روز اینطور شده بود. خلاصه خیلی قشنگ بود. حیف که نمیشد همه با هم مثل هر سال بریم اونجا. اما بازم بد نبود. اتفاقاً خیلی هم خوش گذشت. مخصوصا به آبجی خانم و آقا داداش. ...
23 فروردين 1398

قصه ی آبجی خانم با نام، اول فکر کن

آبجی خانم به عنوان تكليف عید باید یه قصه می نوشت با موضوع دلخواه. دیروز قصه اش رو تموم کرده. دوست دارم لذتی که از خوندن داستانش داشتم با شما شریک بشم. اینم از پایان کار عشق من. 👇👇👇👇 ...
10 فروردين 1397

ماجرای داداشی و هفت سین عید ۹۷

امسال اولین عیدی هست که داداشی از جریان عید یه چیز هایی متوجه شده. مخصوصاً علاقه خاصی پیدا کرده به ماهی سفره هفت سین مون. یه ماهی جنگجوی آبی خوشگل و کوچولو. میاد می ایسته کنار تنگ ماهی میگه من اذا(غذا) بدم؟ میگم نمیشه اما دست بردار نیست که نیست. امروز مشغول مرتب کردن اتاق آبجی خانم بودیم که یک هو داداش با هیجان دوید تو اتاق گفت: مامانی اخما می خوله. گفتم: کی خرما می خوره؟ ـ مایی اُخما دادم. اول فکر کردم خرما کجا بود؟ بعد گفتم به ماهی خرما دادی؟ ـ بله، اُخما می خوله. یکهو یاد سنجد های سفره افتادم. دویدم سمت سفره دیدم این داداش وروجک یک مشت سنجد برداشته ریخته  تو تنگ ماهی. خدایا به من صبر و عقل و علم بیشتر بده تا بتونم از پس این ورو...
10 فروردين 1397