روژانروژان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ماجراهای آبجی، داداشی

فرشته های زندگی ام دوستتان دارم از صمیم قلب و با تمام وجود

سورپرایز؟

امروز از خواب بیدار که شدیم ساعت 8 صبح بود. هوا تاریک بود و هنوز باران می بارید. با اینکه زود تر از هر رو روز بیدار شده بودم ولی من اصلا خوابم نمی آمد. احساس می کردم بیشتر از هر روز خوابیده ام و اصلا خسته نبودم. با آرامش حاضر شدم و با خودم گفتم امروز خیلی زود تر به کلاسم می رسم، حتی زود تر از بابا که هنوز خواب بود به قول دخمل  می رویم دَ دَ لباس دخمل رو که پوشوندم بابا از خواب بیدار شد و گفت چه عجب میرین سرکار؟ خوب آره دیگه داریم زود میریم امروز. این رو گفتم و کیفم رو برداشتم. زود؟ ساعت از 9 هم گذشته.  با خودم گفتم بابای دخمل شوخیش گرفته. نگاه به ساعت کردم و گفتم ایناهاش از 8 ربع هم نگذشته هنوز...
9 آبان 1390

آژانس کجا بود؟

امروز هوا خیلی سرد شده. به بابا گفتیم داری میری سر کار ما رو هم بر. اما کو گوش شنوا.  میگه من دیرم شده شما ها بعد از اینکه خواب دخملی کامل شد با آژانس برین. نمیگه آخه توی این بارون ماشین کجا بود. خلاصه مطلب امروز توی این بارون با کالسکه اومدیم بیرون. حالا خوبه که برای کالسکه ات یه روکش مشمایی دوختم که خیس نشی. رسیدیم خونه بابا جونی بخاریشون خاموشه. خدایی سردشون نمیشه تو این هوا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بخاطر خانم گل من مجبور شدن بخاری رو راه بندازن. بازم هوای خونه خیلی بهتر شد. دخمل گلم الان داره شیر میخوره ولی بعید می دونم لالا کنه. قربون دختر گلم برم که احتمالا داره دوتا دندون دیگه در می آره. ...
7 آبان 1390

بارون

امروز دخملی دلش می خواست بره بیرون از خونه اما نمی شه داره بارون میاد چه جور. دخملی غر میزنه ولی آخه مامانم هوا سرده. یخ میکنی مریض می شی ها مامان. میشی مثل بابایی که مریضه. بابایی دو روزه مریضه نمیتونه بغلت کنه. حالا هم که از دستت فرار کرده رفته خونه مامانش. مامانی غر نزن گلم هوا سرده. شما که امروز مهمون داری مامان. امروز سما سادات مهمونته. برو با مهمونت بازی کن مامانی. برو مامان. ...
6 آبان 1390

هندونه

روژان عاشق هندوانه است حتی از پوست هندوانه هم نمیگذره نگاه کن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   ...
4 آبان 1390

سبز و سفید و قرمز

از امروز شروع کردم بهش رنگ ها رو یاد بدم. فعلا با زرد و قرمز و آبی و سبز کار می کنیم تا ببینیم به چه نتیجه ای می رسیم. لگوها رنگی که بابا جونی براش خریده رو میزارم جلوش و رنگش رو میگم. البته فکر می کنم هنوز متوجه رنگ ها نشده و فقط با لگوها بازی می کنه. با دقت به من نگاه میکنه و بعد هر کدم که دلش خواست برمیداره و صاف تو دهن. به هر حال من تمام تلاشم رو میکنم. باقی بسته به کشش و علاقه خودش داره.   ...
4 آبان 1390

یه بوس بده به مامان...

بازم روز جدید و کار های جدید. امروز از دخملم یه بوس گرفتم عین این  . با این تفاوت که بوس دخمل من هم خیلی شیرین تر بود هم صداش بلند بود. قربون دختر گلم برم که اینقدر نازه.   . هی من گفتم یه بوس بده به مامان هی اون بوسم کرد و من تو بغلم چلوندمش و دوباره. راحت ده بار این کار و تکرار کردیم. آخریا خودش بوسم می کرد و بعد خودش رو تو بغلم پرت میکرد. تازه یاد گرفته برام بوس هم بند ازه .             ...
4 آبان 1390

.: مسابقات بین المللی تیر و کمان :.

وای خدا از دست این بلا با این کاراش  نشسته با بابا جونیش مسابقه تیر و کمان می بینه.   آخه من نمی دونم بچه ده ماهه چه ربطی داره به مسابقات بین المللی تیر و کمان ؟؟؟؟ با یک ذوقی با دقت به تیر اندازا نگاه میکنه که نگو اینجورمی نگاشون میکنه . هر دفعه که سیبل رو نشون میده که تیر بهش میخوره میگه اووووووووووو. هروقت هم که یکی امتیاز بالا میگیره با تماشاکننده ها میگه آآآآآآآآآآآآآآآآآه. وقتی هم که خراب کنن میگه اَ اَ اَ ه                     خدایا من آخرش این دختر رو می خورم هااااااااااااااااااااااااااا.       ...
2 آبان 1390

جوجو؟

امروز برای اولین بار دستکش دست دخملی کردم. باید قیافه اش رو میدی.  همچین به دستاش خیره شده بود بیا و ببین. نمی دونم تو چه فکری بود.    دستکشش طرح یه جوجه است. هی نگاهشون می کرد و میگفت: جوجو؟  بعد هم نوکش رو گاز میزد.   تمام راه تا خونه مامان عزیزم این کار رو کرد. این قدر حواسش به دست کش هاش بود که حتی پیشی ها رو هم توی راه ندید. خدایا از دست این دختر.                                 ...
1 آبان 1390

میدیش به مامان؟ نه!

یاد گرفته.  دخمل یه چیز جدید یاد گرفته.   . روژانی یاد گرفته از نه استفاده کنه.  بهش میگم شیر میخوری؟ نگاهم میکنه و میگه: نه ! میگم مامان اسباب بازیتو میدی به من؟ میگه: نه !  تازه اگه به چیزی که نباید برداره دست بزنه قبل از اینکه من چیزی بهش بگم میگه: نه! نه! نه! البته لازم به ذکره که وسیله مذکور رو بعد از گقتن نه برمیداره و فرار میکنه.  ولی خوب چه کار میشه کرد. دخمل مامانه دیگه................... ...
30 مهر 1390