قفل و کلید
دیروز آبجی خانم بعد از یک دوش سبک رفت تا لباسش رو بپوشه که داداش وروجک سرو کله اش پیدا شد. نگاهش می کردم. اول چند لحظه پشت در اتاق آجی ایستاد و خندید بعد بدون صدا دررو باز کرد و به آجی گفت "دلام آجی دودان"... و دستش رو آورد بالا تا تکون بده که با جیغ بنفش آبجی خانم مواجه شد. متعجب عقب عقب اومد. معمولاً میزارم مشکلاتشان رو خودشون دوتا حل کنن اما اینباره از شدت خنده نمی تونستم برم جلو بگیرمش. آبجی جیغ میزد "عیبه، لباس ندارم" و داداش متعجب، یه نگاه به من میکرد و یه نگاه به آجی بعد می گفت "اِبه؟" آبجی هم که دیده بود کسی به دادش نمیرسه سریع اقدام كرد و در اتاقش رو محکم بست. صدای بسته شدن در بابا جواد رو از اتاق دیگه بیرون کشید. با...
نویسنده :
مامانی
0:28