روژانروژان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ماجراهای آبجی، داداشی

فرشته های زندگی ام دوستتان دارم از صمیم قلب و با تمام وجود

لباس مشکی...

1396/7/15 19:03
نویسنده : مامانی
159 بازدید
اشتراک گذاری
چند روری رفتم دنبال پیراهن مشکی سایز رهام برای ایام محرم اما نبود که نبود.
یا قشنگ نبود.
یا مشکی نبود.
یا بزرگ بود.
یا کوچک بود.
و صد تا مورد دیگه که باعث می شد نتونم لباسی رو که می خوام بخرم.
خلاصه در یک اقدام فوری تصمیم به دوخت پیراهن گرفتم.
اون هم من که از هر جی،خیاطی هست بیزارم.
یه مقدار پارچه از یه چادر مشکی برام مونده بود.
یکی از پیراهن های داداشی رو برداشتم و ازش به عنوان الگو استفاده کردم
بعد هم با هر مشفتی که بود دوختمش و حاصل کارم رو خیلی خیلی دوست داشتم چون از چیزی که انتظار داشتم خیلی بهتر شد.
اما مشکل جدی دیگه بود.
آبجی خانم...
کاملاً ناراحت بود که برای اون لباس نمی دوزم اما برای داداش میدوزم.
با ناراحتی می گفت پس من چی؟؟ من چکار کنم؟
آخرش هم قول دادم اگه مغازه ای باز بود براش پیراهن مشکی بخرم.
شب تاسوعا بردمش مغازه و یه پیراهن مشکی نشون دادم پر از پولک و نگین. با خودم گفتم زیادی ساده باشه میخوره تو ذوقش. الان که درک نمیکنه چرا باید مشکی پوشید. فقط داره تقلید می کنه.
اما...
مگه می خوایم بریم عروسی مامان؟
می خوایم بریم روضه ها.
روژانی که اینو گفت هم من جا خوردم هم خانم فروشنده.
گفتم پس چی بگیرم؟
گفت یه ساده بگیریم که هيچی نداشته باشه آخه آدم وقتی ناراحته لباس عروسی نمی پوشه که.
خانم فروشنده چند تا دیگه هم لباس طرح دار آورد اما دخترم هیچ کدوم رو نخواست.
گفت لباس مهمونی نمی خوام یا ساده بگیریم یا همین که تنمه عوض نمی کنم. همین جوری با چادرم می شینم.
بالاخره یه لباس مشکی ساده پیدا کردیم و خریدیم.
وقتی اومدم خونه به عنوان جایزه رو لباسش یه تکه دوزی مربوط به محرم دوختم و این شد حاصل کار من.



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)