اولین خاطره ی داداشی
دو دو... میوووووو... تزید...
این اولین ماجرایی هست که داداشی تعریف کرد.
اما بشنوید از ماجرا.
دیروز همینطور که می رفتیم خونه مامان عزیزم و باباجونی، داداشی مشغول تماشای گربه ها و یاکریم ها بود. هرکدوم رو میدید با هیجان می گفت: دودو(جوجو)... پیدی(پیشی)...
از دور نگاهشون میکرد تا از کنارشون رد بشیم به هر کدوم میرسیدیم می گفت: رفت.
اما سر کوچه که رسیدیم یه یاکریم بجای اینکه پرواز کنه و بره یه نگاه بهمون کرد و بعد پشت به ما مشغول دونه خوردن شد.
رهام از این که جوجو نرفت خیلی خوشش اومد و یهو پرید پشتش و گفت میییییوووووو... (یادش رفته بود جوجو میگه جیک جیک اشتباه گفت )
پرنده بیچاره همچین ترسید که اول سرش خورد زمین بعد پرواز کرد و رفت.
رهام با تعجب گفت: رفت؟
آبجی گفت: نخیر ترسید.
وقتی رسیدیم خونه باباجون این اولین حرف های رهام بود.
دلام(سلام)... بابادونی(باباجونی)... دودو میوووووو تزید.
این اولین ماجرایی هست که داداشی تعریف کرد.
اما بشنوید از ماجرا.
دیروز همینطور که می رفتیم خونه مامان عزیزم و باباجونی، داداشی مشغول تماشای گربه ها و یاکریم ها بود. هرکدوم رو میدید با هیجان می گفت: دودو(جوجو)... پیدی(پیشی)...
از دور نگاهشون میکرد تا از کنارشون رد بشیم به هر کدوم میرسیدیم می گفت: رفت.
اما سر کوچه که رسیدیم یه یاکریم بجای اینکه پرواز کنه و بره یه نگاه بهمون کرد و بعد پشت به ما مشغول دونه خوردن شد.
رهام از این که جوجو نرفت خیلی خوشش اومد و یهو پرید پشتش و گفت میییییوووووو... (یادش رفته بود جوجو میگه جیک جیک اشتباه گفت )
پرنده بیچاره همچین ترسید که اول سرش خورد زمین بعد پرواز کرد و رفت.
رهام با تعجب گفت: رفت؟
آبجی گفت: نخیر ترسید.
وقتی رسیدیم خونه باباجون این اولین حرف های رهام بود.
دلام(سلام)... بابادونی(باباجونی)... دودو میوووووو تزید.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی