روژانروژان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

ماجراهای آبجی، داداشی

فرشته های زندگی ام دوستتان دارم از صمیم قلب و با تمام وجود

چرخ...

1396/5/22 8:57
نویسنده : مامانی
141 بازدید
اشتراک گذاری
داداشی عاشق چرخه و هر چیزی که دور خودش بچرخه.
با هیچ چیز مثل چرخ سرگرم نمیشه.
وقتی با ماشین هم میریم بیرون، داداشی فقط خیره به چرخ ماشین هاست.
خود من هم وقتی باهاش زیاد بازی می کنم سرگیجه میگیرم چون وظيفه شریک بازی آقا اینه که چیزی رو که چرخ داره نگه داره که داداش راحت تر چرخش رو بچرخونه.
وقتی سرعت چرخ هم به بیشترین حالت ممکن میرسه با خنده ای صدا دار که حاکی از خوشحالیش هست فریاد میزنه "میدَخّه"... "بیبین میدَخّه“...
القصه داداش یه چند وقتی شدیدا سرگرم یه چرخ جدید شده بود.
یه هلیکوپتر سبز کوچولو که وقتی نخش رو میکشید و رها میکرد بجز چرخ هاش پرّه های بالاش هم می چرخیدن.
خیلی چرخیدن پرّه های این اسباب بازی براش جالب بود و این که چطوری بدون این که بهش دست بزنه می چرخه.
چند روزی فقط نگاه می کرد دیگه نتونست کنجکاویش رو کنترل کنه و" تق"...
توی یک حرکت پره ها رو کند.
کمی این طرف و اون طرفش کرد بعد گذاشتش زمین و باز نخش رو کشید. چند باری که امتحان کرد و متوجه شد حالا دیگه هرچی هم نخش رو میکشه پرّه ها نمیچرخن. پرآشوب کرد یه گوشه و رفت سراغ یه اسباب بازی دیگه.
من اما اون هلیکوپتر رو دورنداختم. فکر کردم بعدا می چسبونمش. یکی دو بار هم سعی کردم اما پایه اش همچین چسبیده بود به میله که نتونستم کاری بکنم. برای همین یک مدت طولانی کنار کمد داداش موند تا امشب...
امشب داداش رو برده بودم حمام که صدای جیغ ایجی بلند شد و بعد صدای گریه.
کاری نمی تونستم بکنم جز اینکه زودتر شستن داداش رو تموم کنم و برم ببینم چی شده.
صدای غرغر آبجی خانم رو تو بغل بابا می شنیدم "آخه چرا اینقدر زور من زیاده؟ ببین دستم سوراخ شده“
سریع کارم رو تموم کردم و اومدم بیرون و پرسیدم چی شد مامانی؟
روژان همین که من رو دید دوباره بغضش شکست و گفت: دستم سوراخ شده مامان. اونم بخاطر داداشی.
چه ربطی داشت به هم؟ داداش که تو حمام پیش من بود.
گفتم: چرا؟
بلند شد و هلیکوپتر داداش رو آورد و نشونم داد و گفت: مثلاًی می خواستم درستش کنم. پرّه اش رو گذاشتم روش و فشار دادم بره سر جاش اما میله اش از اونو در اومد و دستمو سوراخ کرد. آخه چرا اینقدر زور من زیاده؟...
هم ناراحت شدم بخاطر دست بچه ام هم خنده ام گرفته بود از حرف هاش...
بوسیدم و گفتم عیب نداره بجاش داداشی کلی خوشحال میشه.
هنوز حرفم تمام نشده بود که داداشی متوجه شد اسباب بازی اش درست شده.
خلاصه اش این که الان سه ساعته دست از شر این اسباب بازی اش بر نمی داره...


من هنوزم موندم روژان چطور اینو.فشار داده که سوراخ شده و محکم سر جاش ایستاده.


همیشه خوش و سلامت باشید عزیزان من.
پسندها (1)

نظرات (0)