شلغم
دخملم سرما خورده. مامان عیزم براش سوپ شلغم تجویز کرد.
براش سوپ پختم ولی شلغم نداشتم به بابا سفارش دادم اومدنی شلغم بخره.
شلغمها که رسید مشغول شدم به پوست کندن. کارم تموم نشده بود که روژان و باباش اومدن.
روژان نگاهی به شلغم های پوست کنده انداخت و گفت: به به.
خندیدم و گفتم آره می خوای مامان؟
دستش رو به طرفم دراز کرد. یه دونه از شلغم های پوست کنده رو شستم و دادم دستش.
بابا با نگرانی پرسید ضرر نداره. گفتم: نه خامش بیشتر فایده داره.
تا ما با هم چونه بزنیم دخملی دو تا گاز گنده به شلغمش زده بود.
خوشحال شدم که دوست داره. کارم که تموم شد بابا هم شلغمی گاز گازی رو برام پس آورد گذاشتم شون تو بخار پز و و قتی آماده شد خورد کردم ریختمش توی سوپ دخملی.
موقع شام سر سفره سوپ دخمل رو هم آوردم.
لقمه اول رو که خورد تف کرد بیرون.
یعنی چی؟ چرا اینطوری کرد.
چند بار دیگه هم سعی کردم اما دخمل کارش رو تکرار می کرد. گفتم شاید گرسنه نیست واگر نه از شلغم که خوشش اومده بود.
با خودم گفتم شاید گرسنه نیست. غذاش رو گذاشتم کنار و مشغول غذای خودم شدم. اومد جلو و گفت: به به.
سوپ رو که آوردم فرار کرد.
یه کم از غذای خودم بهش دادم دوباره اومد سر سفره و شروع کرد به خوردن. یه تیکه نون برداشت و همونطور که می گفت نون یه گاز بهش زد. یه تیکه هم گذاشت تو دهن من.
این شد برام سوال که چرا سوپ نمی خوره؟
تنها فرقی که سوپم کرده بود شلغم پخته بود.
یکم شلغم پخته رو جدا کردم و بدون این که متوجه بشه تو لقمه اش گذاشتم. لقمه رو تف کرد و دوباره فرار کرد. تازه فهمیدم که:
دخملی شلقم پخته دوست ندارـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!!