روژانروژان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

ماجراهای آبجی، داداشی

فرشته های زندگی ام دوستتان دارم از صمیم قلب و با تمام وجود

خواب شبانه

1390/8/18 15:43
نویسنده : مامانی
150 بازدید
اشتراک گذاری

دخملی سرما خورده. پریشب نذاشت ما بخوابیم. همین جوری تمام روز چرت زدم. خواب

ساعت دوازده شب به مصیبتی خوابید. خواب 

ساعت یک با جیغش از خواب پربدیمگریه.

هرچقدر سعی کردم آرومش کنم نشد که نشد.ساکت. خلاصه تا ساعت دو که خوابش برد گریه میکرد.گریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریه

دوباره ساعت سه صبح همون آش و همون کاسهخوابگریهساکتگریه.

خیلی طول کشید تا دقیقا متوجه بشیم مشکل چیه. جریان از این قرار بود که دخملی خوابش می اومد. تا خواب و بیدار بود با دهن نفس می کشید ولی وقتی خوابش عمیق میشد با بینی نفس می کشد و چون راه بینیش کیپ شده بود از خواب می پرید و شروع می کرد به گریهگریهگریهگریهگریهگریهگریه.

ساعت چهار صبح بود که باباش گفت: پاشو پاشو بریم بیرون ما که هیچ همسایه ها چه گناهی کردن نمی تونن بخوابن.عصبانیکلافهعصبانیکلافهعصبانیکلافهعصبانیکلافه

با ماشین راه افتادیم تو خیابونا. اینقدر چرخ زدیم تا خواب دخملی سنگین شد.خواب

دیگه ساعت 5 صبح بود که رسیدیم خونه. با احتیاط تمام گذاشتمش توی رخت خواب لباساشم عوض نکردم نکنه بیدار شه و بالاخره موفق شدیم بخوابیم.اوهاوهاوهاوه

دیگه از شدت خواب چشمام از هم باز نمی شد. تا چشمام رو بستم ساعت زنگ زد.کلافه

8.30 بود و باید میرفتم سر کار. هوا هنوز تاریک بود. با خودم گفتم حتما دوباره بارون می آد. رفتم کنار پنجره تا از تماشای بارون لذت ببرمخیال باطل که دیدم داره برف میآد.

برف اونم وسط پاییز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجب

خلاصه اش این اوضاع خواب آلود من و روژان سرماخورده و برف بی موقع و اصرار بابایی موندگارمون کرد. مرخصی رد کردیم موندیم و شدیم پرستار دخملی.

خدا رو شکر سرما خوردگیش سخت نبود.اوه

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)