خواب شبانه
دخملی سرما خورده. پریشب نذاشت ما بخوابیم. همین جوری تمام روز چرت زدم.
ساعت دوازده شب به مصیبتی خوابید.
ساعت یک با جیغش از خواب پربدیم.
هرچقدر سعی کردم آرومش کنم نشد که نشد.. خلاصه تا ساعت دو که خوابش برد گریه میکرد.
دوباره ساعت سه صبح همون آش و همون کاسه.
خیلی طول کشید تا دقیقا متوجه بشیم مشکل چیه. جریان از این قرار بود که دخملی خوابش می اومد. تا خواب و بیدار بود با دهن نفس می کشید ولی وقتی خوابش عمیق میشد با بینی نفس می کشد و چون راه بینیش کیپ شده بود از خواب می پرید و شروع می کرد به .
ساعت چهار صبح بود که باباش گفت: پاشو پاشو بریم بیرون ما که هیچ همسایه ها چه گناهی کردن نمی تونن بخوابن.
با ماشین راه افتادیم تو خیابونا. اینقدر چرخ زدیم تا خواب دخملی سنگین شد.
دیگه ساعت 5 صبح بود که رسیدیم خونه. با احتیاط تمام گذاشتمش توی رخت خواب لباساشم عوض نکردم نکنه بیدار شه و بالاخره موفق شدیم بخوابیم.
دیگه از شدت خواب چشمام از هم باز نمی شد. تا چشمام رو بستم ساعت زنگ زد.
8.30 بود و باید میرفتم سر کار. هوا هنوز تاریک بود. با خودم گفتم حتما دوباره بارون می آد. رفتم کنار پنجره تا از تماشای بارون لذت ببرم که دیدم داره برف میآد.
برف اونم وسط پاییز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خلاصه اش این اوضاع خواب آلود من و روژان سرماخورده و برف بی موقع و اصرار بابایی موندگارمون کرد. مرخصی رد کردیم موندیم و شدیم پرستار دخملی.
خدا رو شکر سرما خوردگیش سخت نبود.