گاو خشمگین لامبورگینی؟
روز عید قربان رفتیم خونه مامان خورشید. نمی دونستیم عموعلی و پسر عمو های روژان هم قراره بیان.
وقتی اومدن دخملی خیلی خوشحال شده بود و دوست داش با شهداد و ارشان بازی کنه و خدایش اونا هم خیلی روژانی رو دوست دارن و باهاش بازی می کنن.
شهداد میگه من می خوام جراح قلب بشم وقتی بزرگ شدم.
چند وقت پشی به من می گفت زن عمو دوست دارم برای روژان گاو خشمگین لامبورگینی بخرم.(فکر می کنم اسم ماشی باشه. والله من که از ماشین چیزی سر در نمی آرم.)
عمه اش گفت: خیلی گرونه ها شهداد.
شهداد گفت: عیب نداره دو تا عمل بیشتر وای می ایستم پولش در می آد. خدا از دست این بچه ها
بعدهم به من میگه: امکانات خیلی زیادی بهش میدم ولی فقط به یک شرط.
میگم: شرطت چیه؟
میگه: روژان باید با من همکار بشه و تو عمل ها کمکم کنه. خدایا دلم درد گرفت از بس خندیدم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی