من
دوست دارم مامان که این قدر با نمکی. دخملی کارای جدید یاد گرفته. دیروز که لباسش رو دادم دستش و مثل همیشه ازش پرسیدم این مال کیه؟ یه هو تو چشمام نگاه کرد و گفت مــــــــــــــــــــــــــــــــــــن داشتم از خوشحالی غش می کردم. خلاصه بعد کلی قربون صدقه رفتن رفتیم سراغ بازی. بابا جونیش یه عالمه توپ براش خریده. سروع کرد با اونها بازی کنه. با خودش حرف میزد و توپ ها رو می ریخت توی سبد اسباب بازیهاش و بعد دوباره اونارو می ریخت بیرون. دقت که کردم داشت می شمرد. یه دوو دی. تا سه می شمره. باور می کنی همش ده ماهشه اما تا سه میشمره. تا عصری بازی کردیم و کلی خوش گذروندیم. خیلی خسته شده بود. گذاشتمش تو جاش که ب...
نویسنده :
مامانی
15:16