روژانروژان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه سن داره

ماجراهای آبجی، داداشی

فرشته های زندگی ام دوستتان دارم از صمیم قلب و با تمام وجود

یه بوس بده به مامان...

بازم روز جدید و کار های جدید. امروز از دخملم یه بوس گرفتم عین این  . با این تفاوت که بوس دخمل من هم خیلی شیرین تر بود هم صداش بلند بود. قربون دختر گلم برم که اینقدر نازه.   . هی من گفتم یه بوس بده به مامان هی اون بوسم کرد و من تو بغلم چلوندمش و دوباره. راحت ده بار این کار و تکرار کردیم. آخریا خودش بوسم می کرد و بعد خودش رو تو بغلم پرت میکرد. تازه یاد گرفته برام بوس هم بند ازه .             ...
4 آبان 1390

.: مسابقات بین المللی تیر و کمان :.

وای خدا از دست این بلا با این کاراش  نشسته با بابا جونیش مسابقه تیر و کمان می بینه.   آخه من نمی دونم بچه ده ماهه چه ربطی داره به مسابقات بین المللی تیر و کمان ؟؟؟؟ با یک ذوقی با دقت به تیر اندازا نگاه میکنه که نگو اینجورمی نگاشون میکنه . هر دفعه که سیبل رو نشون میده که تیر بهش میخوره میگه اووووووووووو. هروقت هم که یکی امتیاز بالا میگیره با تماشاکننده ها میگه آآآآآآآآآآآآآآآآآه. وقتی هم که خراب کنن میگه اَ اَ اَ ه                     خدایا من آخرش این دختر رو می خورم هااااااااااااااااااااااااااا.       ...
2 آبان 1390

جوجو؟

امروز برای اولین بار دستکش دست دخملی کردم. باید قیافه اش رو میدی.  همچین به دستاش خیره شده بود بیا و ببین. نمی دونم تو چه فکری بود.    دستکشش طرح یه جوجه است. هی نگاهشون می کرد و میگفت: جوجو؟  بعد هم نوکش رو گاز میزد.   تمام راه تا خونه مامان عزیزم این کار رو کرد. این قدر حواسش به دست کش هاش بود که حتی پیشی ها رو هم توی راه ندید. خدایا از دست این دختر.                                 ...
1 آبان 1390

میدیش به مامان؟ نه!

یاد گرفته.  دخمل یه چیز جدید یاد گرفته.   . روژانی یاد گرفته از نه استفاده کنه.  بهش میگم شیر میخوری؟ نگاهم میکنه و میگه: نه ! میگم مامان اسباب بازیتو میدی به من؟ میگه: نه !  تازه اگه به چیزی که نباید برداره دست بزنه قبل از اینکه من چیزی بهش بگم میگه: نه! نه! نه! البته لازم به ذکره که وسیله مذکور رو بعد از گقتن نه برمیداره و فرار میکنه.  ولی خوب چه کار میشه کرد. دخمل مامانه دیگه................... ...
30 مهر 1390

بریم کجا؟ مام مام!

دخملی رو دیروز بردم حمام تمیز بشه. اومده بیرون باباش میگه کجا بودی؟ مام مام. بابا از ذوق نمی دونست چی بگه. غیر اون کلی حرف جدید هم یاد گرفته. بابا ماما دایا(زن دایی سارا) گم(گل) جوجو پش(پیشی) اینو من دای(دایی) بَ بَ (غذا) دُم دُم بدو بدو هــــــام دا(دالی) جای(چایی) الان که دارم اینا رو مینویسم داری با بابا و بابا جونی و دایی و مامان عزیزم بازی میکنی. افتادی به جون در کیف لب تاب هی باز میکنه هی میبنده.
28 مهر 1390

.:لا لا کرده دخمل:.

دخملی لالا کرده.  اما... اما چه لالا کردنی. اینقدر شلوغ کرد و سرو صدا که همه خسته شدن. بنده های خدا قیافشون دیدن داره. کلی از سر و کول بابا جونش بالا رفته. کلی با مامان عزیزم پاشکسته دنبال بازی کرده. آخر هم که دایی و زن دایی از دستش فرار کردن اومده سراغ من. میگه بووووووووووووو و سرش رو گذاشته رو متکاش کنار من. هنوز شیر از گلوش پایین نرفته خوابش برد. بابا جون هم کنارش غش کرده. چه خر و پفی هم میکنه. بیا و ببین. اما دخملی انقدر خسته است که انگار نه انگار. دیشب هم خیلی دیر خوابید. حدود ساعت 12.30 بود که تازه دراز کشید. صبح به زور از خونه آوردمش بیرون. حتی وقتی لباس هاش رو هم عوض می کردم بیدار نشد. قربونش برم...
23 مهر 1390

مامانی نکن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

الان خونه مامان عزیزم و بابا جونی هستیم. دخملی داره با مامان عزیزم بازی می کنه و خیلی خوشحاله. به مامان عزیزم می گه دوی دوی دوی دوی.  مامان عزیزم هم بغلش میکنه و میبوسدش. بعد هم اشاره می کنه به آّنمای کنار دیوار و میگه اینو. بعد هم انگور های مصنوعیی رو که توی آبه در می آره و میندازه زمین. دخمل نکن!!!!!!!!!!!!! مامان جان نکن!!!!!!!! ای داد من. روژانم مامان عزیزم تازه فش رو شسته. اصلاً خودت میدونی و مامان عزیزم. ...
22 مهر 1390

امان از دست این پدر و دختر

دخمل مامان با ین کاراش منو کشته دیگه. دو شب پیش که تو آشپزخونه بغلم بود یه دونه بادوم زمینی غلاف دار براشت و شروع کرد به شکستن غلافش با دندوناش. بابا روژان هم که خیلی نگران بود غر میزد که ازش بگیر خطر ناکه. خواستم ازش بگیرم نداد دیدم مشکل نداره وقتی شکست تف میکنه بیرون ولش کردم. اومدم جلوی تلوزیون بشینم که یهو جیغ زد. نگاش کردم چشماش پر اشک شده بود با ناراحتی دستش رو نشونم داد. بادومش نبود فکر کردم از دستش افتاده همونطور که به دور و برم نگاه می کردم گفتم: بادومت چی شد مامان؟ نگام کرد و به باباش که تو آشپز خونه ایستاده بود اشاره کرد و با شاکیانه گفت: نوی نوی نوی نوی به بابا گفتم: شما ازش گرفتی؟ لبخندش تبدیل شد به خنده قاه قاه و با سر ...
19 مهر 1390

پاهات کوش؟ اینه

روژانِ مامان یاد گرفته دستاش کدومن؟ پاهاش کجان؟ چشمش کدومه؟ گوشش کدومه و از همه با مزه تر دندونش کدومه؟ می گم: دندونت کو مامان؟ میگه: دون دون اینه صبح به صبح که از خواب پامیشه یه لبخند  به من میزنه و بعدش میگه: دَ دَ.    میگم: آره مامان دَ دَ. دوباره لبخند میزنه  و سرش رو میزاره رو متکا و به من نگاه میکنه تا حاضرشم . بعد از حاضرشدن با خوشحالی میره جلوی در میشینه و منتظر من میشه . بغلش میکنم و میآیم بیرون. یه خنده از ته دل میکنه و دوباره میگه. دَ دَ. توی راه گربه ها و پرنده ها رو نگاه می کنه به هر کدوم که میرسیم میگه: اینه. ...
17 مهر 1390