روژانروژان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

ماجراهای آبجی، داداشی

فرشته های زندگی ام دوستتان دارم از صمیم قلب و با تمام وجود

سبز و سفید و قرمز

از امروز شروع کردم بهش رنگ ها رو یاد بدم. فعلا با زرد و قرمز و آبی و سبز کار می کنیم تا ببینیم به چه نتیجه ای می رسیم. لگوها رنگی که بابا جونی براش خریده رو میزارم جلوش و رنگش رو میگم. البته فکر می کنم هنوز متوجه رنگ ها نشده و فقط با لگوها بازی می کنه. با دقت به من نگاه میکنه و بعد هر کدم که دلش خواست برمیداره و صاف تو دهن. به هر حال من تمام تلاشم رو میکنم. باقی بسته به کشش و علاقه خودش داره.   ...
4 آبان 1390

یه بوس بده به مامان...

بازم روز جدید و کار های جدید. امروز از دخملم یه بوس گرفتم عین این  . با این تفاوت که بوس دخمل من هم خیلی شیرین تر بود هم صداش بلند بود. قربون دختر گلم برم که اینقدر نازه.   . هی من گفتم یه بوس بده به مامان هی اون بوسم کرد و من تو بغلم چلوندمش و دوباره. راحت ده بار این کار و تکرار کردیم. آخریا خودش بوسم می کرد و بعد خودش رو تو بغلم پرت میکرد. تازه یاد گرفته برام بوس هم بند ازه .             ...
4 آبان 1390

.: مسابقات بین المللی تیر و کمان :.

وای خدا از دست این بلا با این کاراش  نشسته با بابا جونیش مسابقه تیر و کمان می بینه.   آخه من نمی دونم بچه ده ماهه چه ربطی داره به مسابقات بین المللی تیر و کمان ؟؟؟؟ با یک ذوقی با دقت به تیر اندازا نگاه میکنه که نگو اینجورمی نگاشون میکنه . هر دفعه که سیبل رو نشون میده که تیر بهش میخوره میگه اووووووووووو. هروقت هم که یکی امتیاز بالا میگیره با تماشاکننده ها میگه آآآآآآآآآآآآآآآآآه. وقتی هم که خراب کنن میگه اَ اَ اَ ه                     خدایا من آخرش این دختر رو می خورم هااااااااااااااااااااااااااا.       ...
2 آبان 1390

جوجو؟

امروز برای اولین بار دستکش دست دخملی کردم. باید قیافه اش رو میدی.  همچین به دستاش خیره شده بود بیا و ببین. نمی دونم تو چه فکری بود.    دستکشش طرح یه جوجه است. هی نگاهشون می کرد و میگفت: جوجو؟  بعد هم نوکش رو گاز میزد.   تمام راه تا خونه مامان عزیزم این کار رو کرد. این قدر حواسش به دست کش هاش بود که حتی پیشی ها رو هم توی راه ندید. خدایا از دست این دختر.                                 ...
1 آبان 1390

میدیش به مامان؟ نه!

یاد گرفته.  دخمل یه چیز جدید یاد گرفته.   . روژانی یاد گرفته از نه استفاده کنه.  بهش میگم شیر میخوری؟ نگاهم میکنه و میگه: نه ! میگم مامان اسباب بازیتو میدی به من؟ میگه: نه !  تازه اگه به چیزی که نباید برداره دست بزنه قبل از اینکه من چیزی بهش بگم میگه: نه! نه! نه! البته لازم به ذکره که وسیله مذکور رو بعد از گقتن نه برمیداره و فرار میکنه.  ولی خوب چه کار میشه کرد. دخمل مامانه دیگه................... ...
30 مهر 1390

بریم کجا؟ مام مام!

دخملی رو دیروز بردم حمام تمیز بشه. اومده بیرون باباش میگه کجا بودی؟ مام مام. بابا از ذوق نمی دونست چی بگه. غیر اون کلی حرف جدید هم یاد گرفته. بابا ماما دایا(زن دایی سارا) گم(گل) جوجو پش(پیشی) اینو من دای(دایی) بَ بَ (غذا) دُم دُم بدو بدو هــــــام دا(دالی) جای(چایی) الان که دارم اینا رو مینویسم داری با بابا و بابا جونی و دایی و مامان عزیزم بازی میکنی. افتادی به جون در کیف لب تاب هی باز میکنه هی میبنده.
28 مهر 1390